مدل‌‌های سرمایه‌گذاری خطرپذیر شرکتی
مدل‌های سرمایه‌گذار خطرپذیر شرکتی

آیا همه سرمایه‌گذارها مثل هم هستند؟

مدل‌‌های سرمایه‌گذای خطرپذیر شرکتی (CVC) شاید چشم‌انداز دوری برای استارت‌آپ‌ها باشد، خصوصاً در نسبت با سرمایه‌گذارخطرپذیر خصوصی یا فرشتگان کسب‌وکار. بااین‌حال، راه‌هایی برای همکاری موفق میان شرکت‌ها و استارت‌آپ‌ها وجود دارد.

 

 

 

غول‌ها

زمانی که بحث این شرکت‌ها به میان می‌آید، اولین فکری که به ذهن می‌رسد، کندی آن‌ها است. فرهنگ کاری تثبیت‌شده، فرایندهای طولانی و مقاومت در برابر ریسک‌پذیری شاید شرکت فناوری شما را که به‌دنبال شرکا و سرمایه‌گذاران جدید است کمی عقب براند. البته حق هم دارید. نظر غالب دربارۀ شرکت‌ها این است که کند هستند، درآمد مالی را با ریسک زیادی مواجه می‌کنند و در برابر تغییر مقاوم‌اند. گرچه جهان امروز ایرادهای چشمگیری دارد اما این شرکت‌های بزرگ هستند که آن را شکل‌ داده‌اند. هیچ ایالتی در ایالات متحده نیست که والمارت[1] نداشته باشد و هیچ کشوری نیست که یک ماشین تویوتا نداشته باشد. شرکت‌ها بنابه‌دلایلی بخشی از زندگی ما شده‌اند. شرکت‌ها شرایط باثباتی را فراهم می‌کنند و متخصصانی را استخدام می‌کنند که وقتی دانش موردنیاز را به دست آوردند، خیلی راحت به شرکتی دیگر منتقل می‌شوند. بنابراین نوعی احساس آرامش برای اشخاص ایجاد می‌شود زیرا می‌دانند مهارت‌هایشان محدود به یک شرکت و فرایندهایش نیست. استانداردهای تثبیت‌شدۀ شرکت‌ها برای حصول اطمینان از این است که مثلاً توریست‌هایی که در مجتمع AccorHotels  می‌مانند از ثبات شرایط مطمئن باشند، چه ثبات Mercure باشد، چه Ibis یا Sofitel. همین موضوع دربارۀ McDonald’s، KFC و دیگر برندهای فست‌فود صدق می‌کند. درست است که مثلاً سایز نوشیدنی‌ها با هم تفاوت دارند اما کلاً هرجایی که باشید و یک بیگ مک سفارش بدهید، همان همبرگر بزرگ را می‌گیرید.

 

دورف‌ها

در سمت دیگر ماجرا استارت‌آپ‌ها هستند. این شرکت‌های جوان فناوری سرعت بسیاربالایی دارند تا بتوانند راهکارهای نوآورانه را فراهم کنند و برهم‌زنندۀ بعدی باشند. یکی از نواقص بزرگ دورف‌ها درصد بالای امکان شکست است. 90 درصد استارت‌آپ‌ها شکست می‌خورند و همین ممکن است حتی فکر ایجاد یک شرکت را در نطفه خفه کند. اما بد نیست به خاطر داشته باشیم که از بین 90 درصد کسب‌وکارهای شکست‌خورده فقط تعداد معدودی از بنیان‌گذاران سعی می‌کنند شرکت دیگری ایجاد کنند و بیشتر این بنیان‌گذاران موفق می‌شوند. بااین‌حال فرهنگ شکست حسابی در سیلیکون ولی غالب است. تجارب مرگ‌آوری که بنیان‌گذاران کسب می‌کنند باعث می‌شود در آینده موفق شوند و عملکرد بسیار بهتری داشته باشند، پژوهش مناسبی در بازار کنند، محصول را اعتبارسنجی کنند و زمان‌بندی بهتری داشته باشند. گرچه ریسک استارت‌آپ‌ها بیشتر است اما آن‌ها راهکارهایی را فراهم می‌کنند که زندگی ما را بهتر می‌کنند و اغلب شکاف‌های جامعه را نمایان می‌کنند. این موضوع در جهان دیجیتال بیشتر مشخص است. متخصصان بدون کمک Quora نمی‌توانند پاسخ پرسش‌هایشان را پیدا کنند، بدون کمک Hootsuite نمی‌توانند کانال‌های رسانه‌های اجتماعی‌شان را حمایت کنند و بدون بستر Slack نمی‌توانند ارتباطات تیمی داشته باشند. تمام این اسامی، استارت‌آپ‌هایی هستند که جاویژۀ بازار را پیدا کردند و فهمیدند مشتریان چه مشکلی دارند. حجم اطلاعاتی که در بستر اینترنت وجود دارد خطر اخبار نادرست را فراهم می‌کند (که در سال 2017 فرهنگ‌لغت کالینز آن را کلمۀ سال انتخاب کرد). بنابراین تمایل به این است که ارزشی توسط متخصصان برای متخصصان فراهم شود. Hootsuite با ابزارهای زمان‌بندی یا مدیریت کانال‌های رسانه‌های اجتماعی در یک مکان به مدیران رسانه‌های اجتماعی کمک کرده تا از زمانشان استفادۀ بهینه‌تری کنند. این روش خیلی زود به نقشۀ راه باقی شرکت‌ها تبدیل شد. نهایتاً محبوبیت Slack ناشی از نیاز به ارتباط میان اعضای تیم است. ارتباط با ایمیل‌های درون‌سازمانی دیگر تبدیل به خاطره شده است. گزینۀ ساخت کانال‌های موضوع‌محور و جمع کردن اعضای تیم از سرتاسر جهان در یک بستر، استاندارد امروزی بسیاری از شرکت‌هاست.

 

4 راه برای همکاری

در سال 2002 هنری شزبرو[2] مقالۀ مهمی در Harvard Business Review منتشر کرد دربارۀ اینکه چطور می‌توان سرمایه‌گذاری خطرپذیر شرکتی را فهمید و دلایل رایج سرمایه‌گذاری سرمایه‌گذاران خطرپذیر شرکتی در استارت‌آپ‌ها را ارائه کرد. او دو مؤلفه برای توضیح سرمایه‌گذاری خطرپذیر شرکتی در استارت‌آپ‌ها ارائه کرد. این دو مؤلفه خودشان به دو هدف تقسیم می‌شوند. اولین، هدف سرمایه‌گذاری شرکتی است که می‌تواند استراتژیک یا مالی باشد. شرکت‌ها دنبال شرکت‌های جوانی هستند که سود را بالا می‌برند و اگر لازم باشد استراتژی‌های بلندمدت ارائه می‌دهند تا درآمد پس از گذشت چندسال حاصل شود. دومین هدف سرمایه‌گذاری بازگشت سرمایه[3] است. استارت‌آپ بخشی از استراتژی مالی شرکت می‌شود و به رشد سریع‌تر آن کمک می‌کند.

مؤلفۀ دوم ارتباط با توانایی عملیاتی است که ممکن است ارتباطی عمیق یا سطحی باشد. به‌عبارت دیگر شرکت‌های بزرگ دنبال راه‌های ارتباطی (ارتباط پرتفو) با استارت‌آپ‌ها هستند. استارت‌آپ‌ها از نقشه، فناوری یا کانال‌های توزیع شرکت استفاده می‌کنند. این ساختار مکمل با استفاده از منابع طرفین به‌سود استراتژی‌های بلندمدت و رشد دوطرفه است.

 

سرمایه‌گذاری محرک[4]

یکی از انواع از مدل‌‌های سرمایه‌گذای خطرپذیر شرکتی استارت‌آپ‌ها را به عملیات‌های شرکت سرمایه‌گذار وصل می‌کند و درنتیجه اصول استراتژیکی شکل می‌گیرد. یکی از مشهورترین مثال‌ها همکاری مایکروسافت است. مایکروسافت در شرکت‌های جوانی که از فناوری افزونۀ .NET مایکروسافت استفاده می‌کنند سرمایه‌گذاری می‌کند. این سرمایه‌گذاری تفاوت استراتژیکی با استراتژی اصلی مایکروسافت ندارد، پس احتمال شکست وجود دارد. با این حال اگر درست اجرا شود، سودآور خواهد بود. مایکروسافت در توسعۀ .NET مصمم بوده است و استقبال خوبی هم از این چهارچوب شده است. مایکروسافت از استارت‌آپ‌هایی حمایت می‌کند که محصولاتی درحد ویندوز یا دیگر محصولات مایکروسافت می‌سازند. جالب اینجاست که طبق اذعان خود سرمایه‌گذاران خطرپذیر مایکروسافت، 40 درصد از درآمد Azure از استارت‌آپ‌ها و وندورهای مستقل ناشی می‌شود.

سرمایه‌گذاری محرک یکی از اهداف استراتژیکی است که ارتباط عمیقی با استارت‌آپ‌ها دارد. این سرمایه‌گذاری، استراتژی کسب‌وکار کنونی را ارتقا می‌دهد. نتیجتاً ممکن است باعث واکنش‌های ضعیفی به استراتژی‌های برهم‌زننده و دشواری در شناخت فرصت‌های جدید شود. تمرکز شرکت بر فضای کنونی ضرورتاً باعث اعتلای استراتژی یا فرایند اتخاذشده نمی‌شود. مگر اینکه نوع سرمایه‌گذاری را تغییر دهیم و تکیه بر سرمایه‌گذاری محرک را کم کنیم.

 

سرمایه‌گذاری تسهیل‌گر[5]

به دومین مورد از مدل‌‌های سرمایه‌گذای خطرپذیر شرکتی رسیدیم که سرمایه‌گذاری تسهیل‌گر است. در این مدل، سرمایه‌گذاران خطرپذیر هنوز سرمایه‌گذاری استراتژیک انجام می‌دهند اما برخلاف مدل قبلی، ارتباط عمیقی با استارت‌آپ‌ها ندارند. برای کسب سود، ارتباط عمیق ضروری نیست. استارت‌آپ از منابع شرکتی استفاده می‌کند تا محصولش را توسعه بدهد و این موضوع در ارتباط با استراتژی شرکت برای ساخت محصول مکمل است. به بیان ساده‌تر، هر محصول تقاضا برای محصولاتی دیگر را ایجاد می‌کند.

Intel Capital از این نوع سرمایه‌گذاری زیاد انجام داده است. در اوایل دهۀ 90 میلادی این شرکت متوجه شد که استارت‌آپ‌های نوظهور فرصت خوبی هستند. اینتل فهمید استارت‌آپ‌ها حائز تفکر نوآورانه‌ای هستند که خودش مشتاق آن بوده است. به همین دلیل در صدها شرکت جوان سرمایه‌گذاری کرد. آن‌ها محصولاتی تولید کردند که نیاز به استفاده از پردازنده‌های اینتل داشتند. این محصولات هم شامل فایل‌های صوتی بودند هم ویدیو و نرم‌افزار و سخت‌افزار. درنتیجه تقاضا برای چیپ‌های اینتل بالا رفت و بازگشت مالی چشمگیری رخ داد. نکتۀ منفی این است که رقابت هرگز متوقف نمی‌شود و زمانی که اینتل درحال رشد بود دیگران هم جهت‌های بازار را دیدند و استراتژی‌ها و فناوری‌های خود را ساختند و دست‌کم بخشی از تقاضاها را از آن خود کردند.

 

سرمایه‌گذاری آینده‌نگرانه[6]

این نوع از سرمایه‌گذاری اجازۀ کشف کسب‌وکارهای جدید را می‌دهد. هدف این سرمایه‌گذاری مالی است و ارتباط عمیقی با توانایی عملیاتی دارد. همان‌طور که از نام این سرمایه‌گذاری مشخص است، شرکت‌ها بسته به امکانات استارت‌آپ و چشم‌انداز بازارهای جدید تصمیم به سرمایه‌گذاری می‌گیرند. اگر فضای کسب‌وکار تغییر کند، ممکن است استارت‌آپ اهمیت چشمگیری پیدا کند. بنابراین زمانی که تغییر فضا رخ داد، امکان بازگشت بهتر سرمایه فراهم می‌شود.

سرمایه‌گذاری آینده‌نگرانه همچنین راه خوبی برای گسترش نوع اول سرمایه‌گذاری، سرمایه‌گذاری محرک است. شرکت‌هایی مثل مایکروسافت می‌توانند از همکاری با استارت‌آپ‌هایی که به نیازهای کنونی پاسخ می‌دهند و استارت‌آپ‌هایی که در آینده بازگشت سرمایۀ چشمگیری را از بخش‌های متفاوت بازار خواهند داشت سود ببرند.

آنچه سرمایه‌گذاران شرکتی باید بدانند این است که سرمایه‌گذاری آینده‌نگرانه نیاز به تعادل خوبی میان دانش مالی و امکانات استراتژیک دارد. بسیاری با گذاشتن پول در جای اشتباه و در زمان اشتباه ضرر می‌کنند. برخی سرمایه‌گذاری‌ها هرگز به درآمد مطلوب نمی‌رسند و این موضوع ریشه در فعالیت‌های شرکت دارد.

 

سرمایه‌گذاری منفعلانه[7]

این سرمایه‌گذاری‌ها میان سرمایه‌گذاران خطرپذیر شرکتی هم متداول‌اند. هدف اساساً مالی است و ارتباط با قابلیت عملیاتی بسیار ضعیف است. شرکت‌ها فقط دنبال بازگشت مالی هستند. آن‌ها انتظار ندارند که استارت‌آپ‌ها مکمل استراتژی‌هایشان باشند. درواقع صرفاً یکی از سرمایه‌گذاران شرکت‌های جوان محسوب می‌شوند. استارت‌آپ‌ها قطعاً از پولی که سرمایه‌گذاری شده استفاده می‌کنند و براساس نظارت درست و راهنمایی شرکت درآمدزایی می‌کنند اما از پیوستن به سرمایه‌گذار خطرپذیر شرکتی سود نمی‌برند. شرکت‌ها هم در انتظار بازگشت سرمایه می‌مانند اما دنبال فواید فناوری جدید نیستند. بر سر اینکه آیا این مدل، مدل خوبی برای سرمایه‌گذاری هست شبهاتی وجود دارد و زمانی که موضوع استفاده از سرمایۀ سهام‌داران وسط می‌آید تناقضاتی ایجاد می‌شود. تا زمانی که شرایط توسعه برقرار باشد، این مدل قابل‌قبول است. با این حال اگر ایراد محسوسی در میان باشد، شرکت‌ها می‌توانند سرمایه‌گذاری را بدون درنظر گرفتن پیووت یا تغییر مدل همکاری لغو کنند.

تصمیم‌گیری بر سر مدل‌‌های سرمایه‌گذای خطرپذیر شرکتی نیاز به زمان، تجربه و ریسک‌پذیری دیگر اعضای گروه دارد. همچنین سرمایه‌گذاری خوب ممکن است یک استارت‌آپ تک‌شاخ ایجاد کند.

 

[1] Wal-mart

[2] Henry Chesbrough

[3] financial return

[4] Driving Investments

[5] Enabling investments

[6] Emergent investments

[7] Passive investments

 

منبع: wolvessummit

ترجمه و ویرایش اختصاصی برای وبلاگ تکنوتجارت

نظرات کاربران